خاطرات دفتر وکالت صدای وکیل

داستانهایی واقعی و پندآموز از پرونده های وکالت دفتر صدای وکیل

خاطرات دفتر وکالت صدای وکیل

داستانهایی واقعی و پندآموز از پرونده های وکالت دفتر صدای وکیل

باور غلط خواستگاری!

باور اجتماعی ما در خواستگاری این است: 

"ازدواج مهمترین اتفاق زندگیه و هر شخصی باید صادقانه همه حقایق زندگی خودشو بگه"

هنگام آشنایی، از باب احتیاط در بیان حقایق، ما گاهی افراط هم میکنیم مبادا بعدها متهم به بی صداقتی شویم. 

این رویه در غالب دختران و پسران ما وجود دارد و گاهی آنها برخلاف توصیه خانواده مثلاً جزئی‌ترین موارد مربوط سلامتی را با طرف مقابل در میان می گذارند و بعضا طرف مقابل را دچار نگرانی و تشویش هم می کنند اما...

اما همیشه هم اینگونه نیست و همه هم راستگو و متعهد نیستند.

بسیارند دختر و پسران جوانی که با دروغ و نیرنگ خودخواهانه وارد زندگی دیگری می شوند و چون خود را عاشق می پندارند این حق را برای خود قائل‌اند که با هر ترفندی به عشق خود برسند و چه بسا این رفتار جنبه سیستماتیک نیز پیدا می کند یعنی خانواده نیز به فرزندشان برای رسیدن به اهدافش کمک میکنند. 

خانواده هایی که در آن والدین سابقه خطا و کجروی دارند بعضا رفتار فرزند خود را توجیه و تایید نموده و خواسته یا ناخواسته در این فریبکاری به او کمک مینمایند.

****

امروز با دختری مشاوره داشتم که دارای تحصیلات معماری بود؛ در یک شرکت مهندسی با پسری آشنا شده بود که خود را مهندس عمران معرفی کرده و ازدواج کرده بودند، فقط خانواده پسر گفته بودند که پسرشان دیابت دارد.

پس از سه سال زندگی مشترک کاشف به عمل آمده بود که داماد دیپلم ندارد و بواسطه پدرش که بنائی می کند، کمی با امور ساختمان آشنا شده و با نیرنگ، داماد خانواده موجه و مرفهی شده که تنها همین دختر را دارند. جوانی بیمار که بطور مکرر دچار افت قند در حد اورژانس شده و در شرایط خاصی تعادل روحی و کنترل رفتار خود را از دست میدهد بگونه‌ای که امنیت دختر همیشه در کنار او فراهم نیست. همین موضوع سبب شده که پدرزن بیچاره برای احتیاط، آن هارا به منزل خود ببرد و ماوی دهد.


با دختر صحبت کردم... درد دل بسیار داشت، از ضعف فرهنگی خانواده همسر خویش برایم گفت و از وفور دروغ و بی تربیتی و حتی بهداشت ضعیف خانوادگی آنها گلایه داشت او نمی‌توانست تصور کند فرزندش در فضایی رشد کند که اعضای آن در اتاقی کنار هم سیگار مکرر بکشند و راحت بهم بی‌حرمتی

میکنند. او برایش غیرممکن بود فرزندش در محیطی تربیت شود که بسادگی به هم فحش رکیک میدهند.


او چقدر بر اشتباه خویش و اینکه چگونه برای ازدواج با چنین مردی در مقابل خانواده‌اش ایستاده است افسوس میخورد. اما چه دیر...

#علی_مهاجری 

#وکیل_دادگستری 

#صدای_وکیل

https://t.me/khateratevakil

http://sedayevakil.com/

اصالت و هویت!

جوانی 30ساله به همراه مادر، همسر و فرزندش به دفتر صدای وکیل آمده‌اند و از مشکل عجیب خود برایم می‌گویند:


ما 6‌خواهر و برادریم پدرمان سال 75 به رحمت خدا رفته‌اند و مادر با ما زندگی می‌کند از خانواده پدری خود اطلاعی نداریم فقط میدانیم که اصالتا متعلق به روستاهای جنوب خراسان هستیم پدرمان در سال 53 به دنبال کار تهران می‌آید و به کارگری در نانوایی مشغول می‌شود. بعدها بواسطه حسن اخلاق و امانتداری با دختر صاحب نانوایی یعنی مادرمان ازدواج می کند. او هیچ گاه به زادگاه خود نمی‌رفت و از گذشته‌اش حرفی نمی‌زد؛ مادرمان حدس می زد که شاید در جوانی مرتکب خطایی شده و جلای وطن کرده است و دوست ندارد آن خاطرات برایش یادآوری شود.

پس از  آن پدر در سال 75 فوت کردند و ما فرزندان بزرگتر شدیم مدرسه و دانشگاه و سربازی رفتیم؛ نیمی از ما ازدواج کرده‌اند و فرزند داریم...

چندی پیش فراخوان ثبت نام کارت ملی شد مدارک لازم را ارسال و تقاضای کارت ملی کردیم اما اکنون در عین ناباوری با مسئله عجیبی روبرو شده‌ایم...

اداره ثبت احوال می‌گوید شناسنامه پدر شما که بر اساس آن ازدواج کرده است در همان سال ۵۳ اعلام مفقودی شده و ابطال گردیده است و پدر شما باید در این خصوص بیاید و توضیح دهد که این شناسنامه دست ایشان چه می‌کرده است. به این ترتیب کلیه اسناد سجلی که مبتنی بر این شناسنامه صادر گردید باطل و بی‌اعتبار است.

پسر با تعجب نگاهم میکند و ادامه می دهد:

می‌توانید تصور کنید در چه شرایطی هستم!! من نمی‌دانم کیستم... تمامی مدارک تحصیلی، پایان خدمت، پاسپورت و شناسنامه فرزندانم باطل است حتی شک کرده‌ام ایرانی هستم یا نه... نمیفهمم چه شده و نمی‌دانم از چه کسی باید کمک بگیرم.


با خود فکر می‌کنم اگر بتوانند از اصالت و هویت خویش ردی پیدا کنند می‌توانیم با طرح دعوی اثبات نسب هویت واقعی آنها را اثبات کنیم و الا می‌بایست به استناد بند 1 ماده 976 برای آنها هویت و اسناد سجلی جدیدی تقاضا کنیم. 

این ماده می‌گوید کلیه ساکنین ایران به استثنای اشخاصی که تابعیت خارجی آنها مسلم باشد تبعه ایران محسوب می‌شوند.


#علی_مهاجری 

#وکیل_دادگستری 

#صدای_وکیل 

https://t.me/khateratevakil

http://sedayevakil.com/

مادر 23 ساله!

داستان خانمی که امروز برای مشاوره آمده بود...

۲۳ سالشه...

۸ سال قبل برای اینکه به خواستگاری پسرخاله و پسرعمو نه بگه، به خواستگار دیگش که تهران کارگری میکنه بله میگه و به تهران میاد.

مدعیه از اول هیچ احساسی بینشون نبوده و هنوز هم نیست... لذا باید جدا بشن.

ظاهر موجهی داره، مسلط حرف میزنه، خانه‌داره و یه دختر  ۵ساله دارن، ادامه میده:

من دیپلم ردی ام اما همسرم سیکلم نداره؛ پسر خوبیه ها اما دوسش ندارم، بی جربزه‌اس... ناتوانه... حتی وقتی باهم بیرون میریم مجبورم مانتوی بلندتر بپوشم و آرایش نکنم؛ نگرانم کسی به من چیزی بگه و همسرم نتونه ازم حمایت کنه نمیخام شاهد بی‌عرضگیش باشم.

سه سال قبل با پسری به اسم سینا دوست شدم، نتونستم... عذاب وجدان داشتم بعد از یکسال کات کردیم به همسرم هم گفتم البته گفتم فقط چت و دردودل می‌کردیم؛ به احمد قبولوندم که بی‌تقصیر نبوده اون هم قول داد مشاوره بریم و بیشتر به من توجه کنه.

اما حالا که نگاه میکنم همسرم ضعیفتر از ایناس، اون نمیتونه حتی حق خودشو در محل کار یا از همکاراش بگیره و من زجر می‌کشم، اگر چه خودش ضعف و ناتوانیش را در محترمانه و مودبانه بودن رفتارش توجیه می‌کنه و غیر اونو بی‌ادبی می‌شماره... راهی غیر از طلاق نداریم، باید زودتر جدا بشیم... راستی... 

-طلاق چقدر طول می کشه؟!

ذهنم جا ی دیگری است... نگاهش می کنم: 

-با کسی دوست هستی؟

کمی در صندلی جا به جا می‌شود چشم از من بر می‌دارد: 

-بله

-اسمش چیه؟

-سعید!

-چند سالشه؟

-۱۵ سال از من بزرگتره!

-مجرده؟

-جدا شده!

-کارش چیه؟

-تو میدون تره‌بار کار می‌کنه!

- همسرت سعید، چند سالشه؟

-سعید!!!؟

-احمد، منظورم احمد بود گفتم همسرت.

لبخند می‌زند: میبینی... سعید روحش اینجا پیش منه...! اسمشو بردیم... 

به دیوار خیره می شود: تازه دارم معنای عشقو می‌فهمم.

کنجکاوانه نگاهش می‌کنم...

- ۲۸سال، ۲۸سالشه... باهم صحبت کردیم راضیش کردم طلاق توافقی بگیریم و موقتا همخونه بشیم گفته بچه هم برای تو، منم گفتم مهریه نمیخوام!

فردا میارمش وکالتنامه رو امضا کنه، یه وقت بهش نگین با سعید دوستم!

راستی... طلاق توافقی چقدر طول می‌کشه!؟


چه می‌توانم به او بگویم... بیست سال تجربه را چطور سرش فریاد بکشم، اصلا گوش شنوایی هست؟


پایان


نکته1: سعید پسر سفت و محکمی است و خصوصیات مردانه دارد... داد می زند... فحش میدهد... اما احمد..!؟



با خود زمزمه میکنم: 

هرکه گریزد ز خراجات شام

بارکش غول بیابان شود!


#علی_مهاجری

#وکیل_دادگستری

#صدای_وکیل

https://t.me/khateratevakil

http://sedayevakil.com/

تسلسل باطل

تسلسل باطل

در جلسه هستم، گوشی‌ام زنگ می‌خورد، ناشناس است:

- سلام آقای مهاجری، —— هستم با زحمت شماره شما رو پیدا کردم، دفتر شماره شما رو به کسی نمیده موضوع مهمی است باید با خودتون صحبت کنم.

قرار می‌گذاریم بعد از جلسه تماس بگیرد و مقرر می شود در اولین فرصت ملاقات کنیم...


خانمی چادری است که هشت سال قبل جدا شده، همسرش اعتیاد شدید داشته است، حضانت دخترش را به عهده و طلاق گرفته، در حال حاضر متاهل است و با مردی زندگی میکند که بیست سال از او بزرگتر است، دخترش نیز ۱۷ ساله است و دوم دبیرستان.

برای دخترش خواستگاری آمده که ۲۲سال دارد، حرفها و صحبت‌ها هم انجام شده است اما وقتی به پدر جهت اذن ازدواج مراجعه کرده‌اند به شدت مخالفت کرده و گلایه ها و کینه های قدیمی باز شده.



ابتدا صحبت حقوقی می‌کنیم و راهکارهای موجود را برایش بازگو می‌کنم که چگونه می‌شود بدون اذن پدر و با حکم دادگاه ازدواج آنها را ثبت کرد...

در انتها که گفتگوها تمام میشود از من میپرسد: اگر جای من بودی چه میکردی؟ آیا این ازدواج به صلاح است؟

میپرسم:

آیا دخترت اهل مدارا و سازگار است؟

آیا توانایی تحمل ناملایمات را دارد؟

آیا مهارت حل مشکلات و مدیریت بحران‌ها را یاد گرفته است؟

آیا شادی آفرین است؟

آیا در تنهایی با خودش احساس خوشبختی میکند؟

با تعجب نگاهم میکند ظاهرا پاسخها مثبت نیست، سری به علامت نه تکان می دهد:

- به من و پدرش رفته است، کمی عصبی است، یکی دوبار هم قصد خودکشی داشته است.

- اینطور که میگویید به نظر میرسد ازدواج برای او زود است، اگر دیرتر ازدواج کند به نفعش است.

کمی در هم می‌رود... 

نگاهش می‌کنم: 

- ببینم... نمیخواهید که او را از سر خود باز کنید؟ 

خودش چی!؟ نمی‌خواهد از خانه خلاص شود؟

آرام می‌گوید: نه!

اما نفی محکمی نیست، نگران می شوم... نگران یک ازدواج ناپخته... نگران دو جوان قربانی... 

تصور میکنم دختر را که شاید چند سال دیگر جای مادرش مقابل من نشسته باشد... دلم می گیرد...

ادامه می دهم: 

- خواهر من باید بیشتر دقت کنید، شما تجربه زندگی، تجربه شکست و موفقیت داری، شما هستی که باید گوشی و چشم و فکر او باشی و برایش دوراندیشی کنی. 

نهایت هدف دخترت از ازدواج پوشیدن لباس عروس و رفتن به آرایشگاه و توجه دیدن از یک شوهر عاشق است.

او صرفا دنبال هیجان است نه ازدواج...


اما آیا راه عاشق کردن شوهر را هم بلد است؟

باز پیشنهاد می کنم اگر می توانید کمی صبر کنید.

به شوخی ادامه میدهم:

نگران مجرد ماندن دختر خانمت هم نباش، دختران دهه هفتادی بی شوهر نمی مانند، عجله نکن که داماد آینده هم به بلوغ اجتماعی بیشتری برسد.

- راستش صحبت ها را کردیم و قول و قرارها گذاشته شده، دیگر نمی‌شود کار ها را متوقف کرد.

توصیه دیگری هست که انجام دهم؟!

چه بگویم...

- نه... عرضی نیست... ان شاءالله خوشبخت و سعادتمند بشوند.



اصرار داشت که از من مشاوره بگیرد، وقت و هزینه هم صرف کرد اما بیش از اینکه دنبال شنیدن صحبت های من باشد، دنبال گرفتن یک تاییدیه برای تصمیم خودش بود!


اگرچه ما در جایگاه و وضعیت آن خانواده عزیز نیستیم اما بطور کلی به چنین ازدواجهایی بدبینانه نگاه می‌کنم. 

با همه وجود امیدوارم نگرانی و احساس خطر من غلط و نادرست باشد و این دو جوان سالهای سال شاد و سعادتمند در کنار هم زندگی کنند و فرزندان خوشبختی تحویل جامعه دهند .

#علی_مهاجری

#وکیل_دادگستری

#صدای_وکیل

https://t.me/khateratevakil                                                  http://sedayevakil.com/

بنگاهی ساده دل

بنگاهی ساده‌دل


مدیر یکی از بنگاههای مسکن و از همسایگان دفتر است، انسان موجه و خوشنامی هم هست، معمولا هر روز با هم سلام و علیکی داریم اما امروز بهم ریخته و گرفته است، سر راهم را می‌گیرد، عجله دارم، از او می‌خواهم که به سمت دفتر حرکت کنیم و صحبت کنیم. برخلاف همیشه از تعارفات کم می‌کند و سر اصل مطلب می‌رود:

منزل خوب و مناسبی داشتم، ۵سال قبل که بازار مسکن رونق گرفت دیدم برخلاف همکارها سرمایه مناسبی برای تجارت و خرید و فروش ندارم و معاملات مناسب رو از دست میدم، منزلو فروختم و جای دیگه‌ای در سعادت‌آباد برای خانواده رهن کردم. در این مدت قرارداد اجاره رو هر سال تجدید می‌کردیم تا دو سال آخر که مالک خارج از کشور بود و به سبب اعتماد ایجاد شده، تمدید اجاره شفاهی و البته بدون افزایش انجام می‌گرفت.


دیروز سه نفر از دادگاه به منزل مراجعه و تقاضای بازدید خونه رو کردن، خانواده هم بدون هماهنگی با من اجازه بازدید دادن که بعدا مشخص شده وکیل بانک و کارشناس رسمی دادگستری‌‌اند و برای ارزیابی ملک اومدن. 

علتو جویا شدیم عنوان کردن که این ملک در رهن بانک بوده و چون اقساط وام پرداخت نشده، بانک می‌خواد اونو به مزایده بذاره.


- ای وای... شما که خودت اهل فن هستی چرا اسناد و مدارک ملک رو کنترل نکردی که در رهن نباشه؟

- چرا، سال اول کنترل کردم اما سالهای بعد اعتمادم جلب شده بود؛ ظاهرا پس از اجاره به ما، ملک رو در رهن بانک گذاشتن و وام گرفتن.

- چقدر رهن کردی؟

- ۲۰۰ میلیون

- ارزش ملک چقدره؟

- حدود ۷۰۰ ، ۸۰۰ میلیون 

- طلب بانک چنده؟

- اینطور که میگن با اصل و فرعش حدود ۱میلیارد و دویست میلیونی میشه. 

حالا چی میشه؟ چه کاری میتونم بکنم؟


***


این نمونه، دامی است که برای مستاجران علاقمند به رهن، پهن می‌شود، البته در مواقعی که مبلغ رهن زیاد است، این خطر نیز پر رنگتر می‌شود.


وامهای سنگین بانکی را که نمی‌شود با کارمند یا کاسب ضمانت نمود، جوابگو نیست. باید از وثیقه های ملکی استفاده کرد که ارزش بیشتری دارند؛ از طرفی در رهن، عین ملک "مثلا آپارتمان" توقیف نمی‌شود فقط در سند آن قید میشود و سند در گرو بانک می‌رود و خود مالک می‌تواند از عین آن ملک استفاده کند یا آن را رهن و اجاره دهد.

حال اگر این مالک خدای نکرده انسان نااهلی باشد می‌تواند پس از گرفتن وام، ملک را هم رهن دهد و مثل داستان ما انسان دیگری را نیز بدبخت کند.


بگذریم که مالکان با زد و بند هایی که با کارشناسان می‌‌کنند، غالبا ملک را بیش از قیمت واقعی آن ارزش گذاری و کارشناسی می‌کنند تا مبلغ بیشتری وام بگیرند.


نکته: 

در داستان ما مستاجر موظف است ملک را تخلیه نموده و تحویل بانک دهد.

مستاجر داستان ما صرفا می‌بایست مبلغ رهن خود را از موجر مطالبه نماید و هیچ ادعایی علیه بانک مسموع نیست.


#علی_مهاجری 

#وکیل_دادگستری 

#صدای_وکیل 

https://t.me/khateratevakil                                    http://sedayevakil.com/