خاطرات دفتر وکالت صدای وکیل

داستانهایی واقعی و پندآموز از پرونده های وکالت دفتر صدای وکیل

خاطرات دفتر وکالت صدای وکیل

داستانهایی واقعی و پندآموز از پرونده های وکالت دفتر صدای وکیل

صدای وکیل

صدای وکیل

مرکز پاسخگویی به سؤالات حقوقی

پاسخگویی تلفنی رایگان

تلفن پاسخگویی در تعطیلات:  09352946030 

مشاوره حقوقی: "80هزار تومان"

اطلاعات بیشتر: 
www.sedayevakil.com

ارزشمندترین حق‌الوکاله

ارزشمندترین حق‌الوکاله

آنچه ذیلا نقل میشود، خاطره‏‌ای است قدیمی از یک وکیل متعهد و شریف‏ دادگستری...

وقتی مأمور، اخطاریه دادگاه جنائی را بمن ابلاغ کرد که‏ بوکالت تسخیری «غلام» تعیین شده‏‌ام مثل همه اخطاریه‏‌های دیگر هیچ‏ احساسی بمن دست نداد. فردای آنروز به دادگاه مراجعه کردم تا از نوع اتهام و مفاد پرونده کسب اطلاع کنم. خلاصه این که متهم یک شب حین مشاجره زن بیگناهش را که حامله هم‏ بوده با لگد مضروب میکند که بر اثر ایراد ضرب، زن و جنین فوت میکنند؛ دادستان هم برایش تقاضای اعدام نموده و چون فقیر و بی‏‌بضاعت است دادگاه مرا بعنوان وکیل تسخیری تعیین کرده است.

یک لحظه، طوفانی از خشم و ناراحتی وجودم را فراگرفت بخودم و کارم و قانون وکالت تسخیری‏ نفرین کردم. آخر این چه شغلی است؟ چرا باید از چنین موجود پلیدی دفاع کنم و برخلاف میلم قبول وکالت کنم؟ البته این افکار مدت زیادی طول نکشید بهرحال وظیفه سنگین و مقدس من در سنگر عدالت آغاز شده بود نباید‏ زود قضاوت میکردم... بخود آمدم پرونده را بستم و پیگیر ملاقات با موکل در زندان شدم...

ساعت 10 صبح بود که جوانی بسن 24 الی 25 سال در معیت یک مأمور مراقب به اتاق‏ ملاقات آمد. جوانی روستائی کوتاه قد و فقیر با چشمانی نافذ و روحیه‏‌ای قوی. توضیح دادم که دادگاه مرا بوکالت تسخیری تو انتخاب کرده است باید مرا محرم خودت بدانی و همه ماجرا را با‏ جزئیات آن تعریف کنی تا کمکت کنم. با آرامش‏ خاصی شروع بسخن کرد ماحصلش این بود که شب هنگام که از کار روزانه بمنزل‏ آمده زندگانیش روبراه نبوده و با زنش دعوا و مرافعه کرده اما‏ لگدی باو نزده؛ زنش از چند روز پیش مریض بوده و چند روز بعد از واقعه نزاع، فوت کرده و برادرهای زنش که از خرده مالکین متنفذ منطقه‌اند و با وی اختلاف داشته‏‌اند او را متهم کرده و بکمک مأمورین محلی برایش پرونده ساخته‏‌اند ضمناً بمن گفت‏ که جز یک مادر پیر که از یک چشم نابیناست هیچکسی در دنیا ندارد و زندگی‏ مادرش هم با کار او تأمین میشود. خداحافظی کردم و از زندان بیرون‏ آمدم میخواستم دنبال کارهای دیگرم بروم ولی فکر «غلام» آرامم نمیگذاشت، دوباره به دادگستری برگشتم، پرونده را گرفتم از برگ اول بدقت تمام اوراق را مطالعه کردم. گزارشها، اظهارات مطلعین، نظر بهدار محل که پیش از نظر پزشکی قانونی اظهار عقیده کرده بود، تحقیقات ژاندارمری،‏ عقیده مقامات مربوطه و نتیجتاً نظر بازپرس و دادستان، همگی دلالت بر مجرمیت متهم داشتند در حالیکه غلام با زبانی ساده و خالی از شائبه بمن میگفت که بی‏گناه است؛ خود من هم با قرائت پرونده، صداقت او را باور کرده بودم اما همه چیز علیه او بود، راه دفاع مسدود به نظر میرسید.

به دنبال راهی، مدام اوراق پرونده را زیر و رو کردم سرانجام نظرم روی ورقه اظهارنظر بهدار محل متمرکز شد. کلمات «نفریت» و «عدم تکافوی قلب» و فوت، جلوی چشمم رژه‏ رفتند. راستی فراموش کردم برای شما بنویسم که در نظریه پزشکی قانونی قید شده بود که‏ در اثر لگدی که غلام به پهلوی زنش وارد آورده، کلیه‏‌های زن از کار افتاده و در نتیجه، مبتلا به «نفریت» شده و نفریت هم «عدم تکافوی قلب» داده و این مرض منجر بکشته شدن وی شده‏ است؛ امیدی مثل برق در ذهنم درخشید خسته ولی خوشحال دفتر دادگاه را ترک کردم‏. 

یک مطلب دیگر را هم فراموش کردم بگویم: یک شب در دفتر کارم نشسته و سرگرم کار بودم که منشی اطلاع داد پیرزنی قصد ملاقات دارد. پیرزنی تقریباً پشت خمیده، صورت سوخته و پرچین و چروک بود تا دیدم که از یک چشم نابیناست، دریافتم که با مادر «غلام» روبرو هستم. ملاقات سختی بود او میدانست که پسرش متهم بقتل است و دادستان هم برای او تقاضای‏ اعدام کرده است با چشمی خونبار التماس میکرد که جان تنها کسش را نجات دهم‏. معلوم شد «غلام» همه ‏چیز را برای او نوشته است. از وضع پیرزن منقلب و متأثر شدم و از او خواستم دعا کند و خداوند توفیق‏ دهد تا بیگناهی پسرش را اثبات کنم.

بگذارید بقیه مطلب را مختصر بنویسم: لایحه‌ای دادم و نظریه پزشکی قانونی را مخدوش و مخالف صریح اصول پزشکی اعلام نمودم تقاضا کردم محکمه از یکی دیگر از پزشکان قانونی و دیگر اطباء متخصص دعوت کند که تقاضایم پذیرفته شد. در جلسه محاکمه، اطباء صریحا نظر دادند که ممکن است یک زن حامله خود بخود دچار نفریت شود بدون اینکه بر کلیه او ضربه‏‌ای وارد شده باشد. 

شک در نظر قضات حاصل شد سپس با دلائل دیگری نظریه پزشک قانونی رد شد و نهایتا‏ ثابت گشت که زن «غلام» قبلا مبتلا به «نفریت» بوده و بر اثر همین مرض هم بدرود حیات گفته است...

در مدت سه روز که مشغول دفاع در محکمه بودم مدام قیافه مغموم مادر و شبح خیالی «غلام» در نظرم بود. خسته ولی خوشحال بودم چون موفقیت را حدس میزدم.

روز چهارم، دادرسان دادگاه پس از دو ساعت شور وارد دادگاه شدند همه باحترام ورودشان‏ برخاستند. منشی شروع بقرائت رأی کرد، بی گناهی غلام صادر شده بود. «غلام» صدایم کرد فکر کردم میخواهد تشکر کند ولی‏ او خطاب بمن گفت اکنون که آزاد شده‏‌ام ساعت نزدیک 2 بعدازظهر است من چیزی نخورده‏‌ام و میل ندارم مستقیما به شهرم برگردم؛ کمک میخواست... راستش اول از این برخوردش تعجب کردم اما بخود آمدم، یک درمانده از من طلب کمک میکرد و باید به او پاسخ مثبت می‌دادم... خلاصه، آن روز دادگاه را ترک کردم و بمنزل رفتم در حالیکه «غلام» حتی یک تشکر خشک و خالی هم از من نکرده بود.

یکی دو ماه از این‏ ماجرا گذشت و جریان کار «غلام» هم مثل همه کارهای دیگر تمام شد و بفراموشی سپرده شد تا این که جالب‏ترین خاطره دوران وکالت من اتفاق افتاد... 

غروب یکروز پائیزی وارد دفتر کارم شدم چیزی که عجیب و بی‌سابقه بود صدای یک بز بود که در فضای دفتر وکالت‏ من طنین انداز بود! با عصبانیت وارد شدم «غلام» را دیدم با مادرش نشسته بود و در دست مادرش بقچه‏‌ای خودنمائی میکرد. هنوز پرخاش من بمسئول دفتر بخاطر بز آغاز نشده بود که مادر «غلام» بدست‏ و پایم افتاد و با بیانی ساده از زحمات من تشکر کرد و سپس توضیح داد که بپاس زحمت‏ من، تنها بزی را که داشته و از شیرش استفاده میکرده با یک بقچه «به» به عنوان هدیه و ارمغان‏ برایم آورده... 

او با ایثار تمام و با همه مایملکش آمده بود از من قدردانی کند سپس «غلام» شروع به صحبت کرد و گفت من برای شما «پول» هم آورده‏‌ام «پول». «غلام» روی کلمه پول‏ محکم تکیه کرد و بلافاصله دست در جیب کرد یک دسته اسکناس بیرون آورد و گفت این پول، اولش سیصد تومان بود ولی 20 تومان خرج من و مادرم شده که باینجا آمدیم و بیست تومان هم باید خرج کنیم برگردیم و حالا این دویست و شصت تومان است خواهش میکنیم آنرا قبول کنید تا جبران‏ زحمات شما شده باشد و سپس پولها را روی میز من گذاشت و گفت «هیچ وقت نمک ناشناسی‏ نمیکنم» در حالیکه تحت تأثیر این منظره و هیجانات ناشی از رفتار انسانی «غلام» و مادرش بودم‏ رو به او کردم و گفتم تو که میگفتی دیناری پول و ذره‏‌ای از مال دنیا نداری پس چگونه این پول را فراهم کردی؟ «غلام» در حالیکه از اقدام خود خوشحال بود جواب داد: من برای‏ یکسال «قراری» شده‏‌ام (یعنی اجیر شده‏‌ام) صدتومان کمتر از نرخ مقرر دستمزد گرفتم بشرطی‏ که تمام دستمزد یکساله‏‌ام را قبلا دریافت کنم و برای شما بیاورم... 

طاقت نیاوردم ناخواسته اشک در دیدگانم دوید و بصورتم سرازیر شد هرچه کردم پول را نپذیرم نشد که نشد با خواهش و التماس پول را گذاشتند روی میز. غلام را بوسیدم و از او و مادرش خداحافظی کردم.

این بزرگترین و پر ارزش‏ترین حق الوکاله‏‌ای بود که در تمام مدت وکالتم دریافت داشتم.


حقوق امروز -فروردین 1342 - شماره 2

#صدای_وکیل 

sedayevakil.com 

https://t.me/khateratevakil

اصالت و هویت!

جوانی 30ساله به همراه مادر، همسر و فرزندش به دفتر صدای وکیل آمده‌اند و از مشکل عجیب خود برایم می‌گویند:


ما 6‌خواهر و برادریم پدرمان سال 75 به رحمت خدا رفته‌اند و مادر با ما زندگی می‌کند از خانواده پدری خود اطلاعی نداریم فقط میدانیم که اصالتا متعلق به روستاهای جنوب خراسان هستیم پدرمان در سال 53 به دنبال کار تهران می‌آید و به کارگری در نانوایی مشغول می‌شود. بعدها بواسطه حسن اخلاق و امانتداری با دختر صاحب نانوایی یعنی مادرمان ازدواج می کند. او هیچ گاه به زادگاه خود نمی‌رفت و از گذشته‌اش حرفی نمی‌زد؛ مادرمان حدس می زد که شاید در جوانی مرتکب خطایی شده و جلای وطن کرده است و دوست ندارد آن خاطرات برایش یادآوری شود.

پس از  آن پدر در سال 75 فوت کردند و ما فرزندان بزرگتر شدیم مدرسه و دانشگاه و سربازی رفتیم؛ نیمی از ما ازدواج کرده‌اند و فرزند داریم...

چندی پیش فراخوان ثبت نام کارت ملی شد مدارک لازم را ارسال و تقاضای کارت ملی کردیم اما اکنون در عین ناباوری با مسئله عجیبی روبرو شده‌ایم...

اداره ثبت احوال می‌گوید شناسنامه پدر شما که بر اساس آن ازدواج کرده است در همان سال ۵۳ اعلام مفقودی شده و ابطال گردیده است و پدر شما باید در این خصوص بیاید و توضیح دهد که این شناسنامه دست ایشان چه می‌کرده است. به این ترتیب کلیه اسناد سجلی که مبتنی بر این شناسنامه صادر گردید باطل و بی‌اعتبار است.

پسر با تعجب نگاهم میکند و ادامه می دهد:

می‌توانید تصور کنید در چه شرایطی هستم!! من نمی‌دانم کیستم... تمامی مدارک تحصیلی، پایان خدمت، پاسپورت و شناسنامه فرزندانم باطل است حتی شک کرده‌ام ایرانی هستم یا نه... نمیفهمم چه شده و نمی‌دانم از چه کسی باید کمک بگیرم.


با خود فکر می‌کنم اگر بتوانند از اصالت و هویت خویش ردی پیدا کنند می‌توانیم با طرح دعوی اثبات نسب هویت واقعی آنها را اثبات کنیم و الا می‌بایست به استناد بند 1 ماده 976 برای آنها هویت و اسناد سجلی جدیدی تقاضا کنیم. 

این ماده می‌گوید کلیه ساکنین ایران به استثنای اشخاصی که تابعیت خارجی آنها مسلم باشد تبعه ایران محسوب می‌شوند.


#علی_مهاجری 

#وکیل_دادگستری 

#صدای_وکیل 

https://t.me/khateratevakil

http://sedayevakil.com/

بنگاهی ساده دل

بنگاهی ساده‌دل


مدیر یکی از بنگاههای مسکن و از همسایگان دفتر است، انسان موجه و خوشنامی هم هست، معمولا هر روز با هم سلام و علیکی داریم اما امروز بهم ریخته و گرفته است، سر راهم را می‌گیرد، عجله دارم، از او می‌خواهم که به سمت دفتر حرکت کنیم و صحبت کنیم. برخلاف همیشه از تعارفات کم می‌کند و سر اصل مطلب می‌رود:

منزل خوب و مناسبی داشتم، ۵سال قبل که بازار مسکن رونق گرفت دیدم برخلاف همکارها سرمایه مناسبی برای تجارت و خرید و فروش ندارم و معاملات مناسب رو از دست میدم، منزلو فروختم و جای دیگه‌ای در سعادت‌آباد برای خانواده رهن کردم. در این مدت قرارداد اجاره رو هر سال تجدید می‌کردیم تا دو سال آخر که مالک خارج از کشور بود و به سبب اعتماد ایجاد شده، تمدید اجاره شفاهی و البته بدون افزایش انجام می‌گرفت.


دیروز سه نفر از دادگاه به منزل مراجعه و تقاضای بازدید خونه رو کردن، خانواده هم بدون هماهنگی با من اجازه بازدید دادن که بعدا مشخص شده وکیل بانک و کارشناس رسمی دادگستری‌‌اند و برای ارزیابی ملک اومدن. 

علتو جویا شدیم عنوان کردن که این ملک در رهن بانک بوده و چون اقساط وام پرداخت نشده، بانک می‌خواد اونو به مزایده بذاره.


- ای وای... شما که خودت اهل فن هستی چرا اسناد و مدارک ملک رو کنترل نکردی که در رهن نباشه؟

- چرا، سال اول کنترل کردم اما سالهای بعد اعتمادم جلب شده بود؛ ظاهرا پس از اجاره به ما، ملک رو در رهن بانک گذاشتن و وام گرفتن.

- چقدر رهن کردی؟

- ۲۰۰ میلیون

- ارزش ملک چقدره؟

- حدود ۷۰۰ ، ۸۰۰ میلیون 

- طلب بانک چنده؟

- اینطور که میگن با اصل و فرعش حدود ۱میلیارد و دویست میلیونی میشه. 

حالا چی میشه؟ چه کاری میتونم بکنم؟


***


این نمونه، دامی است که برای مستاجران علاقمند به رهن، پهن می‌شود، البته در مواقعی که مبلغ رهن زیاد است، این خطر نیز پر رنگتر می‌شود.


وامهای سنگین بانکی را که نمی‌شود با کارمند یا کاسب ضمانت نمود، جوابگو نیست. باید از وثیقه های ملکی استفاده کرد که ارزش بیشتری دارند؛ از طرفی در رهن، عین ملک "مثلا آپارتمان" توقیف نمی‌شود فقط در سند آن قید میشود و سند در گرو بانک می‌رود و خود مالک می‌تواند از عین آن ملک استفاده کند یا آن را رهن و اجاره دهد.

حال اگر این مالک خدای نکرده انسان نااهلی باشد می‌تواند پس از گرفتن وام، ملک را هم رهن دهد و مثل داستان ما انسان دیگری را نیز بدبخت کند.


بگذریم که مالکان با زد و بند هایی که با کارشناسان می‌‌کنند، غالبا ملک را بیش از قیمت واقعی آن ارزش گذاری و کارشناسی می‌کنند تا مبلغ بیشتری وام بگیرند.


نکته: 

در داستان ما مستاجر موظف است ملک را تخلیه نموده و تحویل بانک دهد.

مستاجر داستان ما صرفا می‌بایست مبلغ رهن خود را از موجر مطالبه نماید و هیچ ادعایی علیه بانک مسموع نیست.


#علی_مهاجری 

#وکیل_دادگستری 

#صدای_وکیل 

https://t.me/khateratevakil                                    http://sedayevakil.com/

صدای وکیل مشاوره رایگان حقوقی

« صدای وکیل »


http://sedayevakil.com


مرکز پاسخگویی رایگان به سوالات حقوقی


تلفن: 16 الی 02166567311


تماس فوری با وکیل سرپرست 09352943060 (عقد قرارداد فوری)


ساعت تماس : 10 تا 18


شماره های ما را تحت عنوان "صدای وکیل" در گوشی خود ذخیره کنید.


مشاوره حضوری در این مرکز نیم بها می باشد.


آدرس: میدان انقلاب، خیابان جمالزاده جنوبی، پلاک 39


ساختمان صدف، طبقه دوم، واحد 9.