عزت نفس
راز تداوم زندگی خانوادگی
امروزه در دنیای مدرنی زندگی میکنیم که تکنولوژی همه چیز رو به تسخیر خودش در آورده و در فرهنگ ما نفوذ کرده اما حواسمون باید باشه که این دنیای مجهز و پر از وسایل ارتباطی، ما رو از «اصل زندگی» و «دنیای شیرینی» که داریم، یه وقت دور نکنه.
اگه واقع بین باشیم و دقت کنیم، میبینیم که همهی این ابزارهای ارتباطی در کنار تمام مزایاشون، خیلی از ارزش ها رو کمرنگ کردن و باعث پیدا شدن خیلی از مشکلات اجتماعی و خانوادگی شدن.
امروز توی دفتر از بین تلفنهایی که میشد و مشاورههایی که به مخاطب هامون میدادیم با موردی برخوردم که جای تاسف داشت و برای لحظاتی من رو از این دنیای جدید و به اصطلاح مدرن بیزار کرد.
آقای جوانی بود که میخواس باهام مشورت کنه و راجع به همسرش چیزهایی بگه. صداش علیرغم جوانی، صدای یه آدم شکست خورده بود.
میگفت چند ماه پیش به مناسبت تولد همسرش براش یه گوشی موبایل گرون قیمت خریده؛ طبعا اون پیش خودش فکر میکرده با این کار همسرش رو بینهایت خوشحال و سورپرایز میکنه و باعث گرمتر شدن عشقشون میشه، غافل از این که همین گوشی باعث فاصله و اختلاف توی زندگیشون شده بود. میگفت که همسرم بیشتر مواقع و حتی وقتی که من خونه هستم حواسش فقط به گوشیه و همین مسئله چندین بار باعث بحثمون شده.
حرف دلش این بود که وابستگی زنم به گوشیش، زندگیمونو خراب و همسرم رو گستاخ کرده تا جاییکه احساس میکنم اولویت زندگیش من نیستم بلکه اون گوشی لعنتیه. وقتی هم اعتراض میکنم من رو یک آدم قدیمی، بدبین و شکاک خطاب میکنه!
میگفت: «یک بار که بحث میکردیم همسرم به من گفت که دیگه داری حالمو بهم میزنی و خیلی راحت بیان کرد که یه ذره مثل پسرهای گروه تلگرام جذاب و به روز باش و ازشون یاد بگیر... راستشو بخواید به روی خودم نیاوردم ولی این حرفش من رو شکست... خیلی ناراحت شدم و نمیدونستم چی بگم و چه جوابی بدم...»
برام تعریف کرد: «یک شب که همسرم خواب بود گوشیش رو برداشتم و محتویاتش رو چک کردم. شوکه شدم وقتی دیدم که از طریق تلگرام با کسی ارتباط داره و چت میکنه، نمیدونستم باید چیکار کنم، خیلی تصمیمها از سرم گذشت ولی هرطوری بود خودم رو کنترل کردم چون فکر میکردم بهتره به روی خودم نیارم و پرده حیای بینمون دریده نشه...»
رفتارش قابل درک بود بینوا بین دلش و غیرتش گیر بود و نمیتونست تصمیمی بگیره... دوس داشت دردش رو بگه و سبک بشه اما خجالت میکشید ادامه بده، چون احساس حقارت داشت. علیرغم صدای زیبا و بیان متینش، صلابتی در گفتارش نبود؛ راست میگفت... تخریبهای همسرش واقعا شکسته بودش و اعتماد بنفسش از دست رفته بود.
خلاصه حرفهاشو به سختی جمع کرد و پرسید که راه چارش چیه؟ همسرش رو دوست داره... چکار کنه از دستش نده و عزت نفس و غرورش نشکنه؟
راستش از این نمونه حکایات زیاد در دفاتر وکلا وجود داره...
مشکل این جوون عزیز ما بهانهای شد که امشب کمی پرحرفی کنم و در چند خط از تجربیات خودم براتون بگم:
یکی از دلایلی که باعث جدایی و طلاق یک زوج میشه خروج از کفویت و همسطحی اونها برابر یکدیگره.
بعنوان مثال زیاد دیدیم وقتی مرد، پولدار میشه یا خانمی سرکار میره و استقلال مالی پیدا میکنه یا مثلا هرکدوم از اونها وقتی وارد دانشگاه میشن اگر این تغییرات به شکلی باشه که برابری و همسنگی اونها بهم بخوره، زندگی اونها وارد بحران طلاق یا مشکلات مشابه اون میشه.
از طرفی یادمون باشه همه ما آدمها از افرادی که بخوان آویزون ما بشن و مثل افراد فلج، وبال گردن ما قرار بگیرن در دراز مدت منزجر میشیم.
امان از روزی که مرد، زنش رو در سطح و اندازه خودش نبینه یا برعکس، خانمش اونو حقیر و ریز ببینه.
همانطور که زن و مرد باید از تکبر و غرور بیجا بپرهیزن در عین حال موظفند مراقب کوچک شدن شخصیت و عزت نفسشون در مقابل شریک زندگی باشن و خدای نکرده اجازه ندن چنین اتفاقی بیفته.
زیاد دیدم زن ها و مردهایی که خودشون رو خوار و خفیف کردن بلکه زندگیشون پابرجا بمونه اما نتیجه کاملا برخلاف انتظارشون بوده چرا که با این کار بیشتر از چشم طرفشون افتادن.
عزت نفس موهبت الهی و یه هدیه از خداست که سرمایه ما برای شکست ناپذیری در زندگی و بالا بردن ایستادگی برابر مشکلاته. نباید این عزت خدادادی رو ارزون خرجش کنیم و اجازه بدیم کسی به اون دست اندازی کنه.
امام صادق علیه السلام میفرماید: "من با نفس خود هیچ موجودی را برابر نمیکنم، جز پروردگارم.
تمام دنیا و غیر خدا با این گوهر نفیس هم ارز نیست."
(بحارالانوار، ج 47، ص 25.)
#محمد_فلاحی
#علی_مهاجری
#صدای_وکیل
https://t.me/khateratevakil
https://sedayevakil.com/
مرد داستان امروز ما:
تقی، مردی ۳۵ساله از استان مرکزی است، با لهجه غلیظ شهرستانی صحبت میکند، متاهل است و فرزند ۸ سالهای دارد.
همسرش دختر عمویش است، زن سازگار و صبوری است؛ با هم مشکل جدی ندارند بقول خودش نهایت اینکه مدتیاست مهرشان بهم کم شدهاست.
یک خانواده شهرستانیاند که یکی دو سال است به تهران آمدهاند و دست بر قضا محل کار مرد در شمال شهر تهران (ولنجک) قرار گرفته است اگر چه از لحاظ مالی دستش بسته است و توانگر نیست.
زن داستان ما:
سپیده، دختری ۲۴ساله، تک فرزند، در ولنجک با پدر و مادرش به شکلی کاملا متمول و اشرافی زندگی میکند؛ آزادیهای زیادی دارد. نیمی از عمر خود را در خارج از کشور زندگی کرده و مثل برخی دختران مرفه، خودخواهیهای آزار دهندهای دارد که نتیجه تربیت و شرایط اوست.
بعنوان مثال هرچه خواسته برایش فراهم شده، نگاهش به دیگران نگاه از بالا به پایین است. هیچگاه برابر کسی نیازی به دروغ گفتن نداشته پس اعتقاد دارد باید راستگو باشد. چون قدرتمند است از کسی نمیترسد و جسور و بیباک تصمیم میگیرد و عمل میکند؛ در کارهایش فقط به عقل و فکر خودش اعتماد دارد. کمتر از دیگران مشورت میگیرد و برای رسیدن به خواستههایش از هزینهای ابا نمیکند، ناگفته نماند میگویند دختر بسیار زیبا و جذابی است.
داستان:
دختر داستان ما سه سال قبل تصمیم میگیرد با پسری که در آن دوره عاشقش بوده ازدواج کند، ازدواجی نافرجام که خیلی زود به طلاق منجر میگردد. برایم کامل روشن نشد که چگونه دست روزگار تقی و سپیده را به هم میرساند و تقی علیرغم متاهل بودنش، فقیر بودنش، شهرستانی بودنش و تفاوتهای فرهنگی بسیار، به این دختر نزدیک میشود. حدس میزنم که تقی سرایدار آنها بوده باشد و دختر بواسطه شرایط روحی خویش و نیاز به داشتن یک سنگ صبور به تقی پناه میبرد و او نیز از خدا خواسته پیشنهاد اجرای صیغه و یک رابطه کوتاه مدت میدهد. این رابطه با اصرار و خواهش مرد ادامه مییابد و تبدیل به چند روز و چند ماه میرسد.
خود تقی هم که برای مشاوره آمده بود برایش عجیب بود که چرا سپیده از میان این همه جوان زیبا و ثروتمند، با او دوام آورده است.
بگذریم پس از چند ماه، دایی سپیده جهت خواستگاری برای پسرش که در اروپاست به منزل آنها میآید و دختر هم علاقمند به این ازدواج میشود و موضوع را با تقی در میان میگذارد که دیگر بس است، من میخواهم ازدواج میکنم و... تقی هم غمگین و افسرده، سعی میکند نظر سپیده را نسبت به این ازدواج تغییر دهد بلکه مدت بیشتر کنار او باشد و از او و حمایتش بهره بیشتری ببرد که با مخالفت قاطع زن روبرو میشود اما اتفاقی رویاهای سپیده را برهم میزند چرا که او در این بین باردار میشود (تقی قسم میخورد ناخواسته بوده).
تقی دل در گرو دختر دارد و اصرار میکند با او بماند و فرزند را نگه دارد؛ سپیده نیز که بچه دوست دارد دچار تردید شده میگوید در صورتی حاضر است این کار را بکند که تقی همسرش را طلاق دهد اما تقی علاقمند به حفظ همسر اولش نیز هست چرا که فرزند دارد.
زمان برای سپیده سریع درحال گذر است و تقی دست دست میکند. شرایط تقی برای سپیده قابل قبول نیست لذا بدون اطلاع تقی اقدام به سقط جنین میکند و عمل سقط هم با موفقیت انجام میشود. ابتدا وضعیت سلامتی سپیده خوب است لکن پس از چند روز عوارض سقط هویدا میشود و کار به مراجعه به پزشکان متخصص کشیده میشود، نتیجه سخت و تکان دهنده است؛ آزمایشها و عکسها نشان میدهند که رحم سپیده بواسطه کورتاژ دچار آسیب جدی شده و میبایست تخلیه شود، هیچ راه دیگری هم متصور نیست؛ پزشکان به اتفاق معتقدند سپیده دیگر هیچگاه نمیتواند مادر شود.
از آن تاریخ به بعد سپیده بشدت عصبی شده است، پرخاش و تندی بیحدی میکند، گویی دیوانه شده است، به تقی گفته که باید زنش را طلاق دهد و با او ازدواج کند و در این خصوص به شدت تهدید کرده و او را تحت فشار قرار داده است.
تقی برایش توضیح داده که همسرش را دوست دارد و سپیده پاسخ داده غلط کرده وقتی زنش را دوست داشته با او وارد رابطه شده است. تقی شدیدا از سپیده میترسد میگوید او دختر بیکله و دیوانهایست هر چه را بگوید انجام میدهد. شدیدا نگران آبرو، شغل و موقعیت خویش است حتی نگران امنیت خانوادهاش است.
تقی از روی ناچاری موضوع را با همسرش در میان گذاشته و همسرش به خاطر آبرو و شغل تقی پذیرفته بصورت ظاهری از او جدا شود تا آبها از آسیاب بیفتد اما سپیده میگوید باید حضانت فرزندت را به همسرت داده، طلاقش دهی و همسرت را به شهرستان بازگردانی و از همه مهمتر فرزندت باید در مدرسه آن شهر ثبت نام شود اما تقی در شهرستان آبرو دارد، جواب فامیل و بستگانش را چه دهد!؟
چه آسان مینمود اول غم دریا به بوی سود
غلط کردم که این توفان به صد گوهر نمیارزد
#المیرا_پناهی
#علی_مهاجری
#صدای_وکیل
https://sedayevakil.com/
نباید بددلی کردن
گاهی برخی مردها به بیمارى بددلی مبتلا میشوند. بیمارى خانمانسوزی که زندگى را زهر و بنیان خانواده را خاکستر میکند.
چنین افرادی چون احساس عدمامنیت دارند، بیقرارند و آرامش از آنها سلب شده لذا معمولا زیاد بهانهگیرى میکنند و چون سوءظن دارند از در و دیوار، شاهد و قرینه پیدا میکنند.
بدتر از همه گاهى مادر، خواهر یا اطرافیان مرد هم در اثر غرضورزى، باور او را تایید میکنند که در این صورت دیگر آب خوش از گلوى هیچکس پایین نخواهد رفت.
از گفتگوی امروز بگویم... با صدایی گرفته شروع به صحبت کرد از صدایش معلوم بود که زیاد گریه کرده هر لحظه امکان داشت باز هم زیر گریه بزند. بغض خاص و لحن سخنش هنوز در گوشم طنین اندازست...
طبق عادت شغلی اول باید فقط گوش بدهیم تا رشته کلام از دستش خارج نشود:
_ نزدیک سی سالی میشه که ازدواج کردم. سهتا پسر دارم همهشون موفقاند و برای خودشون کارهای شدن.
من و شوهرم شهرستانی هستیم خودمون با هم آشنا شدیم البته اون وقتها مثل الان حرف از دوستی نبود؛ از اول تصمیم به ازدواج داشتیم، خانوادهها هم مخالفت نکردن و ازدواج ما شکل گرفت بعدا به تهران نقل مکان کردیم.
اون دوره من علاقه زیادی به ادامه تحصیل داشتم، استعداد خوبی داشتم و مصمم بودم مثل بقیه خواهرام تا دکترا درسم رو ادامه بدم اما آشنایی و ازدواج باعث شد روز به روز علاقهام به نامزدم بیشتر بشه و توجهم به تحصیل کمتر؛ از طرفی امکان تهیه منزل و شروع زندگی رو نداشتیم به همین جهت نامزدی ما طول کشید.
رفت و آمدهای بیش از حد من به منزل مادرشوهرم کار دستم داد و در نامزدی بکارتم رو از دست دادم. بهرحال عاشقش بودم میخواستم کنارش باشم ازش عشق بگیرم و عشقم رو بهش نشون بدم؛ هرکاری میکردم تا از من و زندگیش راضی باشه و مثلا فکر خیانت به سرش نزنه.
بعدها تو زندگی مشترک هم سعی کردم زن سازگاری برای شوهرم باشم، با داشته و نداشته ساختیم و بچهها رو بزرگ کردیم؛ همسرم هم هرچی از خدا میخواست بهش داد و وضعش خیلی خوب شد.
زندگی ما با عشق شروع شد بعد از مدتی هم مثل همه زندگیها، معمولی شد اگرچه خوب بود و راضی بودم.
الان چندساله اخلاق و رفتار شوهرم تغییر کرده، حس میکنم اون آدم سابق نیست که به خاطر من هرکاری میکرد...
این سردی به مرور بیشتر شده... سر هر اتفاقی جروبحث میکنه و تهمت و حرفای زشت بهم میزنه، روز به روز بیشتر باهم جنگ میکنیم و حیایی بینمون نمونده.
اوایل فکر میکردم از روی عصبانیت و به قصد توهین بمن تهمت میزنه تا اینکه چند وقته خیلی جدی به من میگه از قبل نامزدی، تو دختر نبودی و این بچه ها از خون من نیستن!
تو پیش از من با مرد دیگهای رابطه داشتی و از من پنهون کردی و من الان هم میتونم بابت این پنهونکاری ازت شکایت کنم...
رفته همه اموال و داراییشو بنام برادرش کرده از ترس اینکه بخوام مهریه و حق و حقوق ناچیزمو به اجرا بذارم...
از طرفی در جایگاه یه زنیام که تهمت رابطه نامشروع بهم زده شده و احساس تلخی دارم، واقعا پاسخ اون عشق پاک و فداکارانه من، این نیست...
مکث بلندی میکند بغضش را فرو میخورد و ادامه میدهد:
- بعضی وقتا فکر میکنم جدا بشم، خودمو نجات بدم و دیگه این حرفای آزاردهنده رو نشنوم حق و حقوقم زیاد نیست بگیرم و یه گوشه ای تنها زندگی کنم... ولی بعدا حتما پشت سرم میگه: دیدید گفتم زیرسرش بلند بود؟ اصلا در و همسایه و فامیل چی میگن؟ نمیگن بعد این همه سال زندگی، دلیل جدایی چی بود؟! تو دوراهی موندم... حتی نمیتونم با بچههام درددل کنم.
تو سایت صدای وکیل شماره شمارو پیدا کردم و گفتم مشورت بگیرم... از نظر روحی و جسمی بهم ریختهام، چه کار کنم. تمام
چند نکته:
-دنبال پایان خاطره نباشید، این داستانها بیوقفه ادامه دارد.
- تجربه شخصیام نشان میدهد که غالب مردها در خصوص بکارت همسرشان شکهایی ولو اندک در دل دارند اگرچه هیچگاه بیان نکنند. بنظرم ضعف آموزشهای پیش از ازدواج در این زمینه کاملا مشهود است.
- قانون مجازات اسلامی ماده ۲۴۷:
هرگاه کسی به فرزند مشروع خود بگوید «تو فرزند من نیستی» و یا به فرزند مشروع دیگری بگوید «تو فرزند پدرت نیستی»، قذف مادر وی محسوب می شود.
- همان قانون ماده ۲۵۲:
کسی که به قصد نسبت دادن زنا یا لواط به دیگری[مثلا دوستش]، الفاظی غیر از زنا یا لواط به کار ببرد که صریح در انتساب زنا یا لواط به افرادی از قبیل همسر، پدر، مادر، خواهر یا برادر مخاطب[دوستش] باشد، نسبت به کسی که زنا یا لواط را به او نسبت داده است[مثل مادر یا خواهر دوست]، محکوم به حد قذف و درباره مخاطب اگر به علت این انتساب اذیت شده باشد، به مجازات توهین محکوم میگردد.
- مجازات قذف: ۸۰ ضربه شلاق حدی است.
- امان از مخدرهای صنعتی مثل شیشه، وقیحانهترین تهمتها را معتادان به همسران پاکشان میزنند.
#المیرا_پناهی
#علی_مهاجری
#صدای_وکیل
sedayevakil.com
https://t.me/khateratevakil