خاطرات دفتر وکالت صدای وکیل

داستانهایی واقعی و پندآموز از پرونده های وکالت دفتر صدای وکیل

خاطرات دفتر وکالت صدای وکیل

داستانهایی واقعی و پندآموز از پرونده های وکالت دفتر صدای وکیل

نباید بددلی کردن

نباید بددلی کردن

گاهی برخی مردها به بیمارى بددلی ‏مبتلا می‌شوند. بیمارى خانمان‌سوزی که زندگى را زهر و بنیان خانواده‏ را خاکستر می‌کند. 

چنین افرادی چون احساس عدم‌امنیت دارند، بی‌قرارند و آرامش از آنها سلب شده لذا معمولا زیاد بهانه‏‌گیرى می‌کنند و چون سوءظن دارند از در و دیوار، شاهد و قرینه پیدا می‌کنند.

بدتر از همه گاهى مادر، خواهر یا اطرافیان مرد هم در اثر غرض‌ورزى، باور او را تایید می‌کنند که در این صورت دیگر آب خوش از گلوى هیچ‌کس پایین نخواهد رفت.

از گفتگوی امروز بگویم... با صدایی گرفته شروع به صحبت کرد از صدایش معلوم بود که زیاد گریه کرده هر لحظه امکان داشت باز هم زیر گریه بزند. بغض خاص و لحن سخنش هنوز در گوشم طنین اندازست...

طبق عادت شغلی اول باید فقط گوش بدهیم تا رشته کلام از دستش خارج نشود:

_ نزدیک سی سالی میشه که ازدواج کردم. سه‌تا پسر دارم همه‌شون موفق‌اند و برای خودشون کاره‌ای شدن.

من و شوهرم شهرستانی هستیم خودمون با هم آشنا شدیم البته اون وقت‌ها مثل الان حرف از دوستی نبود؛ از اول تصمیم به ازدواج داشتیم، خانواده‌ها هم مخالفت نکردن و ازدواج ما شکل گرفت بعدا به تهران نقل مکان کردیم.

اون دوره من علاقه زیادی به ادامه تحصیل داشتم، استعداد خوبی داشتم و مصمم بودم مثل بقیه خواهرام تا دکترا درسم رو ادامه بدم اما آشنایی و ازدواج باعث شد روز به روز علاقه‌ام به نامزدم بیشتر بشه و توجهم به تحصیل کمتر؛ از طرفی امکان تهیه منزل و شروع زندگی رو نداشتیم به همین جهت نامزدی ما طول کشید.

رفت و آمدهای بیش از حد من به منزل مادرشوهرم کار دستم داد و در نامزدی بکارتم رو از دست دادم. بهرحال عاشقش بودم میخواستم کنارش باشم ازش عشق بگیرم و عشقم رو بهش نشون بدم؛ هرکاری می‌کردم تا از من و زندگیش راضی باشه و مثلا فکر خیانت به سرش نزنه.

بعدها تو زندگی مشترک هم سعی کردم زن سازگاری برای شوهرم باشم، با داشته و نداشته ساختیم و بچه‌ها رو بزرگ کردیم؛ همسرم هم هرچی از خدا می‌خواست بهش داد و وضعش خیلی خوب شد.

زندگی ما با عشق شروع شد بعد از مدتی هم مثل همه زندگی‌ها، معمولی شد اگرچه خوب بود و راضی بودم.

الان چندساله اخلاق و رفتار شوهرم تغییر کرده، حس می‌کنم اون آدم سابق نیست که به خاطر من هرکاری می‌کرد... 

این سردی به مرور بیشتر شده... سر هر اتفاقی جروبحث می‌کنه و تهمت و حرفای زشت بهم میزنه، روز به روز بیشتر باهم جنگ می‌کنیم و حیایی بینمون نمونده.

اوایل فکر می‌کردم از روی عصبانیت و به قصد توهین بمن تهمت می‌زنه تا اینکه چند وقته خیلی جدی به من میگه از قبل نامزدی، تو دختر نبودی و این بچه ها از خون من نیستن!

تو پیش از من با مرد دیگه‌ای رابطه داشتی و از من پنهون کردی و من الان هم می‌تونم بابت این پنهون‌کاری ازت شکایت کنم...

رفته همه اموال و دارایی‌شو بنام برادرش کرده از ترس اینکه بخوام مهریه و حق و حقوق ناچیزمو به اجرا بذارم...

از طرفی در جایگاه یه زنی‌ام که تهمت رابطه نامشروع بهم زده شده و احساس تلخی دارم، واقعا پاسخ اون عشق پاک و فداکارانه من، این نیست... 

مکث بلندی میکند بغضش را فرو میخورد و ادامه میدهد:

- بعضی وقتا فکر می‌کنم جدا بشم، خودمو نجات بدم و دیگه این حرفای آزاردهنده رو نشنوم حق و حقوقم زیاد نیست بگیرم و یه گوشه ای تنها زندگی کنم... ولی بعدا حتما پشت سرم میگه: دیدید گفتم زیرسرش بلند بود؟ اصلا در و همسایه و فامیل چی میگن؟ نمیگن بعد این همه سال زندگی، دلیل جدایی چی بود؟! تو دوراهی موندم... حتی نمی‌تونم با بچه‌هام درددل کنم.

تو سایت صدای وکیل  شماره شمارو پیدا کردم و گفتم مشورت بگیرم... از نظر روحی و جسمی بهم ریخته‌ام، چه کار کنم. تمام


چند نکته:

-دنبال پایان خاطره نباشید، این داستان‌ها بی‌وقفه ادامه دارد.

- تجربه شخصی‌ام نشان می‌دهد که غالب مردها در خصوص بکارت همسرشان شک‌هایی ولو اندک در دل دارند اگرچه هیچگاه بیان نکنند. بنظرم ضعف آموزشهای‌ پیش از ازدواج در این زمینه کاملا مشهود است.

- قانون مجازات اسلامی ماده ۲۴۷:

هرگاه کسی به فرزند مشروع خود بگوید «تو فرزند من نیستی» و یا به فرزند مشروع دیگری بگوید «تو فرزند پدرت نیستی»، قذف مادر وی محسوب می شود. 

- همان قانون ماده ۲۵۲: 

کسی که به قصد نسبت دادن زنا یا لواط به دیگری[مثلا دوستش]، الفاظی غیر از زنا یا لواط به کار ببرد که صریح در انتساب زنا یا لواط به افرادی از قبیل همسر، پدر، مادر، خواهر یا برادر مخاطب[دوستش] باشد، نسبت به کسی که زنا یا لواط را به او نسبت داده است[مثل مادر یا خواهر دوست]، محکوم به حد قذف و درباره مخاطب اگر به علت این انتساب اذیت شده باشد، به مجازات توهین محکوم می‌گردد.

- مجازات قذف: ۸۰ ضربه شلاق حدی است.

- امان از مخدرهای صنعتی مثل شیشه، وقیحانه‌ترین تهمت‌ها را معتادان به همسران پاکشان می‌زنند.

#المیرا_پناهی

#علی_مهاجری 

#صدای_وکیل

sedayevakil.com 

https://t.me/khateratevakil

من فقط 19 سالم بود!

فکرم را تمام روز مشغول کرده بود...

تجربه ای سخت که داشتنش برای ما اگرچه ارزان است اما نمیدانم برای نویسنده چقدر تمام میشود.

برای سایت صدای وکیل ایمیل زده است:


راستش هشت سال پیش وقتی مجرد بودم با خانومی متاهل و دارای یک فرزند، دوست شدم که یه جورایی فاحشه به حساب میومد در محل گاو پیشانی سفید بود و همه به چشم بد اون رو میشناختند. 

من نوزده سال بیشتر سن نداشتم... 

یکی از دوستام منو با این خانوم آشنا کرد...

خلاصه کنم دوستی من با این زن خیلی جدی شد تا جایی که یکسال باهم دوست بودیم و رابطه نزدیک فراوون داشتیم. بعد از یکسال ایشون باردار شد و رابطه من و ایشون به پایان رسید. 

دو سال بعد از اون جریان من ازدواج کردم و فی‌الحال دارای فرزند هستم.

مشکل از اونجا شروع شد که چند وقت قبل این خانوم با من تماس میگیره و میگه اون بچه که در اواخر دوستی باردار شده بود از منه و من پدرش هستم.

وحشت کردم با تعجب و اضطراب گفتم بعد از سه سال زنگ زدی منو اذیت کنی؟ اگه پول میخای بیا بدم ولی اینکارو نکن.

- نه... پول نمیخام. فقط میخاستم بگم این بچه‌ی توئه. 

- تو شوهر داری با چند نفر رابطه داشتی و... چرا من؟

- ببین من مطمئنم این بچه از توئه... منکه چیزی نمیخوام فقط نمیتونستم بهت نگم لازم بود بدونی.

.

.

.

حالا یکسال از تماسش گذشته اما من روزبروز بیقرارتر میشم...به زنم پیشنهاد دادم بیا جدا شیم با تعجب میگه چرا!!!؟

نمیدونم چی بگم اصلا کلا زندگیمون ریخته بهم. نمیدونم چیکارکنم. 

این زن قصد شکایت نداره اما فکرش، یادش، وجودش و اینکه چکار کرده، واسه من عذاب دهنده است شایدم روزی این رازو افشا کنه. 

طاقت نیاوردم... رفتم بچه رو از دور دیدم... 90درصد راست میگه بچه از منه.

خدایا چکار کنم!؟

زندگیم داره از هم میپاشه اگه زنم بفهمه یا پدر مادرم بفهمن بخدا خودکشی می کنم. 

تصویر بچه که یادم میاد قلبم میگیره و عرق سرد میکنم لطفا بگید چه خاکی به سرم بریزم... 

من فقط 19سالم بود!!!

#علی_مهاجری 

#وکیل_دادگستری 

#صدای_وکیل 

https://t.me/khateratevakil

http://sedayevakil.com/

باور غلط خواستگاری!

باور اجتماعی ما در خواستگاری این است: 

"ازدواج مهمترین اتفاق زندگیه و هر شخصی باید صادقانه همه حقایق زندگی خودشو بگه"

هنگام آشنایی، از باب احتیاط در بیان حقایق، ما گاهی افراط هم میکنیم مبادا بعدها متهم به بی صداقتی شویم. 

این رویه در غالب دختران و پسران ما وجود دارد و گاهی آنها برخلاف توصیه خانواده مثلاً جزئی‌ترین موارد مربوط سلامتی را با طرف مقابل در میان می گذارند و بعضا طرف مقابل را دچار نگرانی و تشویش هم می کنند اما...

اما همیشه هم اینگونه نیست و همه هم راستگو و متعهد نیستند.

بسیارند دختر و پسران جوانی که با دروغ و نیرنگ خودخواهانه وارد زندگی دیگری می شوند و چون خود را عاشق می پندارند این حق را برای خود قائل‌اند که با هر ترفندی به عشق خود برسند و چه بسا این رفتار جنبه سیستماتیک نیز پیدا می کند یعنی خانواده نیز به فرزندشان برای رسیدن به اهدافش کمک میکنند. 

خانواده هایی که در آن والدین سابقه خطا و کجروی دارند بعضا رفتار فرزند خود را توجیه و تایید نموده و خواسته یا ناخواسته در این فریبکاری به او کمک مینمایند.

****

امروز با دختری مشاوره داشتم که دارای تحصیلات معماری بود؛ در یک شرکت مهندسی با پسری آشنا شده بود که خود را مهندس عمران معرفی کرده و ازدواج کرده بودند، فقط خانواده پسر گفته بودند که پسرشان دیابت دارد.

پس از سه سال زندگی مشترک کاشف به عمل آمده بود که داماد دیپلم ندارد و بواسطه پدرش که بنائی می کند، کمی با امور ساختمان آشنا شده و با نیرنگ، داماد خانواده موجه و مرفهی شده که تنها همین دختر را دارند. جوانی بیمار که بطور مکرر دچار افت قند در حد اورژانس شده و در شرایط خاصی تعادل روحی و کنترل رفتار خود را از دست میدهد بگونه‌ای که امنیت دختر همیشه در کنار او فراهم نیست. همین موضوع سبب شده که پدرزن بیچاره برای احتیاط، آن هارا به منزل خود ببرد و ماوی دهد.


با دختر صحبت کردم... درد دل بسیار داشت، از ضعف فرهنگی خانواده همسر خویش برایم گفت و از وفور دروغ و بی تربیتی و حتی بهداشت ضعیف خانوادگی آنها گلایه داشت او نمی‌توانست تصور کند فرزندش در فضایی رشد کند که اعضای آن در اتاقی کنار هم سیگار مکرر بکشند و راحت بهم بی‌حرمتی

میکنند. او برایش غیرممکن بود فرزندش در محیطی تربیت شود که بسادگی به هم فحش رکیک میدهند.


او چقدر بر اشتباه خویش و اینکه چگونه برای ازدواج با چنین مردی در مقابل خانواده‌اش ایستاده است افسوس میخورد. اما چه دیر...

#علی_مهاجری 

#وکیل_دادگستری 

#صدای_وکیل

https://t.me/khateratevakil

http://sedayevakil.com/

مادر 23 ساله!

داستان خانمی که امروز برای مشاوره آمده بود...

۲۳ سالشه...

۸ سال قبل برای اینکه به خواستگاری پسرخاله و پسرعمو نه بگه، به خواستگار دیگش که تهران کارگری میکنه بله میگه و به تهران میاد.

مدعیه از اول هیچ احساسی بینشون نبوده و هنوز هم نیست... لذا باید جدا بشن.

ظاهر موجهی داره، مسلط حرف میزنه، خانه‌داره و یه دختر  ۵ساله دارن، ادامه میده:

من دیپلم ردی ام اما همسرم سیکلم نداره؛ پسر خوبیه ها اما دوسش ندارم، بی جربزه‌اس... ناتوانه... حتی وقتی باهم بیرون میریم مجبورم مانتوی بلندتر بپوشم و آرایش نکنم؛ نگرانم کسی به من چیزی بگه و همسرم نتونه ازم حمایت کنه نمیخام شاهد بی‌عرضگیش باشم.

سه سال قبل با پسری به اسم سینا دوست شدم، نتونستم... عذاب وجدان داشتم بعد از یکسال کات کردیم به همسرم هم گفتم البته گفتم فقط چت و دردودل می‌کردیم؛ به احمد قبولوندم که بی‌تقصیر نبوده اون هم قول داد مشاوره بریم و بیشتر به من توجه کنه.

اما حالا که نگاه میکنم همسرم ضعیفتر از ایناس، اون نمیتونه حتی حق خودشو در محل کار یا از همکاراش بگیره و من زجر می‌کشم، اگر چه خودش ضعف و ناتوانیش را در محترمانه و مودبانه بودن رفتارش توجیه می‌کنه و غیر اونو بی‌ادبی می‌شماره... راهی غیر از طلاق نداریم، باید زودتر جدا بشیم... راستی... 

-طلاق چقدر طول می کشه؟!

ذهنم جا ی دیگری است... نگاهش می کنم: 

-با کسی دوست هستی؟

کمی در صندلی جا به جا می‌شود چشم از من بر می‌دارد: 

-بله

-اسمش چیه؟

-سعید!

-چند سالشه؟

-۱۵ سال از من بزرگتره!

-مجرده؟

-جدا شده!

-کارش چیه؟

-تو میدون تره‌بار کار می‌کنه!

- همسرت سعید، چند سالشه؟

-سعید!!!؟

-احمد، منظورم احمد بود گفتم همسرت.

لبخند می‌زند: میبینی... سعید روحش اینجا پیش منه...! اسمشو بردیم... 

به دیوار خیره می شود: تازه دارم معنای عشقو می‌فهمم.

کنجکاوانه نگاهش می‌کنم...

- ۲۸سال، ۲۸سالشه... باهم صحبت کردیم راضیش کردم طلاق توافقی بگیریم و موقتا همخونه بشیم گفته بچه هم برای تو، منم گفتم مهریه نمیخوام!

فردا میارمش وکالتنامه رو امضا کنه، یه وقت بهش نگین با سعید دوستم!

راستی... طلاق توافقی چقدر طول می‌کشه!؟


چه می‌توانم به او بگویم... بیست سال تجربه را چطور سرش فریاد بکشم، اصلا گوش شنوایی هست؟


پایان


نکته1: سعید پسر سفت و محکمی است و خصوصیات مردانه دارد... داد می زند... فحش میدهد... اما احمد..!؟



با خود زمزمه میکنم: 

هرکه گریزد ز خراجات شام

بارکش غول بیابان شود!


#علی_مهاجری

#وکیل_دادگستری

#صدای_وکیل

https://t.me/khateratevakil

http://sedayevakil.com/