خاطرات دفتر وکالت صدای وکیل

داستانهایی واقعی و پندآموز از پرونده های وکالت دفتر صدای وکیل

خاطرات دفتر وکالت صدای وکیل

داستانهایی واقعی و پندآموز از پرونده های وکالت دفتر صدای وکیل

من فقط 19 سالم بود!

فکرم را تمام روز مشغول کرده بود...

تجربه ای سخت که داشتنش برای ما اگرچه ارزان است اما نمیدانم برای نویسنده چقدر تمام میشود.

برای سایت صدای وکیل ایمیل زده است:


راستش هشت سال پیش وقتی مجرد بودم با خانومی متاهل و دارای یک فرزند، دوست شدم که یه جورایی فاحشه به حساب میومد در محل گاو پیشانی سفید بود و همه به چشم بد اون رو میشناختند. 

من نوزده سال بیشتر سن نداشتم... 

یکی از دوستام منو با این خانوم آشنا کرد...

خلاصه کنم دوستی من با این زن خیلی جدی شد تا جایی که یکسال باهم دوست بودیم و رابطه نزدیک فراوون داشتیم. بعد از یکسال ایشون باردار شد و رابطه من و ایشون به پایان رسید. 

دو سال بعد از اون جریان من ازدواج کردم و فی‌الحال دارای فرزند هستم.

مشکل از اونجا شروع شد که چند وقت قبل این خانوم با من تماس میگیره و میگه اون بچه که در اواخر دوستی باردار شده بود از منه و من پدرش هستم.

وحشت کردم با تعجب و اضطراب گفتم بعد از سه سال زنگ زدی منو اذیت کنی؟ اگه پول میخای بیا بدم ولی اینکارو نکن.

- نه... پول نمیخام. فقط میخاستم بگم این بچه‌ی توئه. 

- تو شوهر داری با چند نفر رابطه داشتی و... چرا من؟

- ببین من مطمئنم این بچه از توئه... منکه چیزی نمیخوام فقط نمیتونستم بهت نگم لازم بود بدونی.

.

.

.

حالا یکسال از تماسش گذشته اما من روزبروز بیقرارتر میشم...به زنم پیشنهاد دادم بیا جدا شیم با تعجب میگه چرا!!!؟

نمیدونم چی بگم اصلا کلا زندگیمون ریخته بهم. نمیدونم چیکارکنم. 

این زن قصد شکایت نداره اما فکرش، یادش، وجودش و اینکه چکار کرده، واسه من عذاب دهنده است شایدم روزی این رازو افشا کنه. 

طاقت نیاوردم... رفتم بچه رو از دور دیدم... 90درصد راست میگه بچه از منه.

خدایا چکار کنم!؟

زندگیم داره از هم میپاشه اگه زنم بفهمه یا پدر مادرم بفهمن بخدا خودکشی می کنم. 

تصویر بچه که یادم میاد قلبم میگیره و عرق سرد میکنم لطفا بگید چه خاکی به سرم بریزم... 

من فقط 19سالم بود!!!

#علی_مهاجری 

#وکیل_دادگستری 

#صدای_وکیل 

https://t.me/khateratevakil

http://sedayevakil.com/

بس دیو را که صورتش فرزند آدم است.

بس دیو را که صورتش فرزند آدم است.


داستان مشاوره امروز موضوع جالبی بود...

یک جوان به اتفاق چهار جوان دیگر متهم به قتل و مدتها متواری‌اند که دست بر قضا جوان داستان ما تصادف میکنه و دچار قطع نخاع میشه.

ایشون پس از این ضایعه دستگیر و  یکسال هست که بازداشت و در زندانه. در عین حال بواسطه وضعیت خاصی که داره بصورت متناوب به بیمارستان اعزام میشه.

در اولین بستری از مادر بیچاره‌اش میخواد که براش یک دستگاه گوشی همراه به بیمارستان بیاره که با جاسازی اون در آتل با خودش به زندان میبره...

در مرحله بعد تعداد ۱۵۰سیم کارت با خودش به زندان میبره که بازهم موفقیت‌آمیزه چرا که خانواده به اصرار مادر و وضعیت خاص ایشون باز همکاری میکنند...

در مرحله بعد تقاضا میکنه که ۵۰گرم هروئین براش تهیه کنند و به بیمارستان ببرند وقتی با مقاومت خانواده روبرو میشه که از کجا هروئین پیدا کنیم، خودش از زندان هماهنگ میکنه که هروئین رو درب مغازه برادر تحویل بدهند و پولش رو بگیرند.

خلاصه داستان زمانی به من مراجعه می‌کنند که هروئین در بیمارستان کشف شده و مادر بیچاره هم به اتهام حمل هروئین در بازداشت قرار داره.


امان از فرزند ناباب حتی اگر قطع نخاع باشد.


نکته۱: همیشه فکر می کردم که چطور ممکنه وفور مواد مخدر و وسایل غیرقانونی مثل موبایل در زندان این قدر زیاد و قابل دسترسه! بارها موکل‌های من با موبایل از زندان با من تماس گرفتند و به راحتی صحبت کردیم. این نمونه میتونه پاسخ خوبی به این سوال باشه اگرچه راههای خیلی ساده‌تری هم هست.

هر جا پول و تقاضا باشد حتما عرضه وجود خواهد داشت حتی اگر در زندان باشد.

نکته۲: مطابق قانون، مجازات حمل ‌و نگهداری بیش از ۳۰گرم هرویین، اعدام است.

#علی_مهاجری 

#وکیل_دادگستری 

#صدای_وکیل 

https://t.me/khateratevakil

http://sedayevakil.com/

باور غلط خواستگاری!

باور اجتماعی ما در خواستگاری این است: 

"ازدواج مهمترین اتفاق زندگیه و هر شخصی باید صادقانه همه حقایق زندگی خودشو بگه"

هنگام آشنایی، از باب احتیاط در بیان حقایق، ما گاهی افراط هم میکنیم مبادا بعدها متهم به بی صداقتی شویم. 

این رویه در غالب دختران و پسران ما وجود دارد و گاهی آنها برخلاف توصیه خانواده مثلاً جزئی‌ترین موارد مربوط سلامتی را با طرف مقابل در میان می گذارند و بعضا طرف مقابل را دچار نگرانی و تشویش هم می کنند اما...

اما همیشه هم اینگونه نیست و همه هم راستگو و متعهد نیستند.

بسیارند دختر و پسران جوانی که با دروغ و نیرنگ خودخواهانه وارد زندگی دیگری می شوند و چون خود را عاشق می پندارند این حق را برای خود قائل‌اند که با هر ترفندی به عشق خود برسند و چه بسا این رفتار جنبه سیستماتیک نیز پیدا می کند یعنی خانواده نیز به فرزندشان برای رسیدن به اهدافش کمک میکنند. 

خانواده هایی که در آن والدین سابقه خطا و کجروی دارند بعضا رفتار فرزند خود را توجیه و تایید نموده و خواسته یا ناخواسته در این فریبکاری به او کمک مینمایند.

****

امروز با دختری مشاوره داشتم که دارای تحصیلات معماری بود؛ در یک شرکت مهندسی با پسری آشنا شده بود که خود را مهندس عمران معرفی کرده و ازدواج کرده بودند، فقط خانواده پسر گفته بودند که پسرشان دیابت دارد.

پس از سه سال زندگی مشترک کاشف به عمل آمده بود که داماد دیپلم ندارد و بواسطه پدرش که بنائی می کند، کمی با امور ساختمان آشنا شده و با نیرنگ، داماد خانواده موجه و مرفهی شده که تنها همین دختر را دارند. جوانی بیمار که بطور مکرر دچار افت قند در حد اورژانس شده و در شرایط خاصی تعادل روحی و کنترل رفتار خود را از دست میدهد بگونه‌ای که امنیت دختر همیشه در کنار او فراهم نیست. همین موضوع سبب شده که پدرزن بیچاره برای احتیاط، آن هارا به منزل خود ببرد و ماوی دهد.


با دختر صحبت کردم... درد دل بسیار داشت، از ضعف فرهنگی خانواده همسر خویش برایم گفت و از وفور دروغ و بی تربیتی و حتی بهداشت ضعیف خانوادگی آنها گلایه داشت او نمی‌توانست تصور کند فرزندش در فضایی رشد کند که اعضای آن در اتاقی کنار هم سیگار مکرر بکشند و راحت بهم بی‌حرمتی

میکنند. او برایش غیرممکن بود فرزندش در محیطی تربیت شود که بسادگی به هم فحش رکیک میدهند.


او چقدر بر اشتباه خویش و اینکه چگونه برای ازدواج با چنین مردی در مقابل خانواده‌اش ایستاده است افسوس میخورد. اما چه دیر...

#علی_مهاجری 

#وکیل_دادگستری 

#صدای_وکیل

https://t.me/khateratevakil

http://sedayevakil.com/

اصالت و هویت!

جوانی 30ساله به همراه مادر، همسر و فرزندش به دفتر صدای وکیل آمده‌اند و از مشکل عجیب خود برایم می‌گویند:


ما 6‌خواهر و برادریم پدرمان سال 75 به رحمت خدا رفته‌اند و مادر با ما زندگی می‌کند از خانواده پدری خود اطلاعی نداریم فقط میدانیم که اصالتا متعلق به روستاهای جنوب خراسان هستیم پدرمان در سال 53 به دنبال کار تهران می‌آید و به کارگری در نانوایی مشغول می‌شود. بعدها بواسطه حسن اخلاق و امانتداری با دختر صاحب نانوایی یعنی مادرمان ازدواج می کند. او هیچ گاه به زادگاه خود نمی‌رفت و از گذشته‌اش حرفی نمی‌زد؛ مادرمان حدس می زد که شاید در جوانی مرتکب خطایی شده و جلای وطن کرده است و دوست ندارد آن خاطرات برایش یادآوری شود.

پس از  آن پدر در سال 75 فوت کردند و ما فرزندان بزرگتر شدیم مدرسه و دانشگاه و سربازی رفتیم؛ نیمی از ما ازدواج کرده‌اند و فرزند داریم...

چندی پیش فراخوان ثبت نام کارت ملی شد مدارک لازم را ارسال و تقاضای کارت ملی کردیم اما اکنون در عین ناباوری با مسئله عجیبی روبرو شده‌ایم...

اداره ثبت احوال می‌گوید شناسنامه پدر شما که بر اساس آن ازدواج کرده است در همان سال ۵۳ اعلام مفقودی شده و ابطال گردیده است و پدر شما باید در این خصوص بیاید و توضیح دهد که این شناسنامه دست ایشان چه می‌کرده است. به این ترتیب کلیه اسناد سجلی که مبتنی بر این شناسنامه صادر گردید باطل و بی‌اعتبار است.

پسر با تعجب نگاهم میکند و ادامه می دهد:

می‌توانید تصور کنید در چه شرایطی هستم!! من نمی‌دانم کیستم... تمامی مدارک تحصیلی، پایان خدمت، پاسپورت و شناسنامه فرزندانم باطل است حتی شک کرده‌ام ایرانی هستم یا نه... نمیفهمم چه شده و نمی‌دانم از چه کسی باید کمک بگیرم.


با خود فکر می‌کنم اگر بتوانند از اصالت و هویت خویش ردی پیدا کنند می‌توانیم با طرح دعوی اثبات نسب هویت واقعی آنها را اثبات کنیم و الا می‌بایست به استناد بند 1 ماده 976 برای آنها هویت و اسناد سجلی جدیدی تقاضا کنیم. 

این ماده می‌گوید کلیه ساکنین ایران به استثنای اشخاصی که تابعیت خارجی آنها مسلم باشد تبعه ایران محسوب می‌شوند.


#علی_مهاجری 

#وکیل_دادگستری 

#صدای_وکیل 

https://t.me/khateratevakil

http://sedayevakil.com/

مادر 23 ساله!

داستان خانمی که امروز برای مشاوره آمده بود...

۲۳ سالشه...

۸ سال قبل برای اینکه به خواستگاری پسرخاله و پسرعمو نه بگه، به خواستگار دیگش که تهران کارگری میکنه بله میگه و به تهران میاد.

مدعیه از اول هیچ احساسی بینشون نبوده و هنوز هم نیست... لذا باید جدا بشن.

ظاهر موجهی داره، مسلط حرف میزنه، خانه‌داره و یه دختر  ۵ساله دارن، ادامه میده:

من دیپلم ردی ام اما همسرم سیکلم نداره؛ پسر خوبیه ها اما دوسش ندارم، بی جربزه‌اس... ناتوانه... حتی وقتی باهم بیرون میریم مجبورم مانتوی بلندتر بپوشم و آرایش نکنم؛ نگرانم کسی به من چیزی بگه و همسرم نتونه ازم حمایت کنه نمیخام شاهد بی‌عرضگیش باشم.

سه سال قبل با پسری به اسم سینا دوست شدم، نتونستم... عذاب وجدان داشتم بعد از یکسال کات کردیم به همسرم هم گفتم البته گفتم فقط چت و دردودل می‌کردیم؛ به احمد قبولوندم که بی‌تقصیر نبوده اون هم قول داد مشاوره بریم و بیشتر به من توجه کنه.

اما حالا که نگاه میکنم همسرم ضعیفتر از ایناس، اون نمیتونه حتی حق خودشو در محل کار یا از همکاراش بگیره و من زجر می‌کشم، اگر چه خودش ضعف و ناتوانیش را در محترمانه و مودبانه بودن رفتارش توجیه می‌کنه و غیر اونو بی‌ادبی می‌شماره... راهی غیر از طلاق نداریم، باید زودتر جدا بشیم... راستی... 

-طلاق چقدر طول می کشه؟!

ذهنم جا ی دیگری است... نگاهش می کنم: 

-با کسی دوست هستی؟

کمی در صندلی جا به جا می‌شود چشم از من بر می‌دارد: 

-بله

-اسمش چیه؟

-سعید!

-چند سالشه؟

-۱۵ سال از من بزرگتره!

-مجرده؟

-جدا شده!

-کارش چیه؟

-تو میدون تره‌بار کار می‌کنه!

- همسرت سعید، چند سالشه؟

-سعید!!!؟

-احمد، منظورم احمد بود گفتم همسرت.

لبخند می‌زند: میبینی... سعید روحش اینجا پیش منه...! اسمشو بردیم... 

به دیوار خیره می شود: تازه دارم معنای عشقو می‌فهمم.

کنجکاوانه نگاهش می‌کنم...

- ۲۸سال، ۲۸سالشه... باهم صحبت کردیم راضیش کردم طلاق توافقی بگیریم و موقتا همخونه بشیم گفته بچه هم برای تو، منم گفتم مهریه نمیخوام!

فردا میارمش وکالتنامه رو امضا کنه، یه وقت بهش نگین با سعید دوستم!

راستی... طلاق توافقی چقدر طول می‌کشه!؟


چه می‌توانم به او بگویم... بیست سال تجربه را چطور سرش فریاد بکشم، اصلا گوش شنوایی هست؟


پایان


نکته1: سعید پسر سفت و محکمی است و خصوصیات مردانه دارد... داد می زند... فحش میدهد... اما احمد..!؟



با خود زمزمه میکنم: 

هرکه گریزد ز خراجات شام

بارکش غول بیابان شود!


#علی_مهاجری

#وکیل_دادگستری

#صدای_وکیل

https://t.me/khateratevakil

http://sedayevakil.com/